دسته بندی: نوشتاری

نویسنده: صلاح‌الدین خدیو

هیلاریون کاپوچی، اسقف پیشین کلیسای کاتولیک بیت المقدس در اولین روز سال جدید در تبعیدگاهش در رم درگذشت. اسقف کاپوچی نامی آشنا در عرصه مبارزات فلسطین در دهه های شصت و هفتاد میلادی است. باور این رهبر مذهبی به آرمان فلسطین، کمتر از ایمان مسیحیش نبود.  اسقف کاپوچی تنها رهبر فلسطینی حاضر در جنبش فلسطین نبود. در دهه های شصت و هفتاد سده گذشته، قرینه های  سازمانهای اسلامی حماس و جهاد اسلامی دو گروه چپگرا بودند: جبهه خلق برای آزادی فلسطین و جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین و البته در راس هر دو،  مبارزان مسیحی نایف حواتمه و جرج حبش قرار داشتند. هر دوی این سازمانها با اندکی تفاوت، مواضع رادیکالتری نسبت به فتح عرفات  داشته و گاه و بیگاه نرمش و میانه روی آن را محکوم می کردند. دست راست دکتر جرج حبش یک مسیحی دیگر بود، دکتر ودیع حداد تندروترین چریک تاریخ فلسطین و مسئول یک رشته حملات خونبار به اهداف اسرائیلی در اقصی نقاط گیتی.

نام ادوارد سعید هم البته پرآوازه تر از آنست که نیاز به وصف باشد. شاید مناسبترین معرف برای وی تصویر معروفش در جنوب لبنان است. پس از عقب نشینی اسرائیل از این منطقه در سال 2000، بزرگترین روشنفکر جهان عرب به آنجا رفت و به سمت مرزهای اسرائیل سنگ پرتاب کرد. این کرده نمادین در واقع اجرای مو به موی یک مناسک مبارزاتی حزب الله بود.

امروزه فضای بین الاذهانی در خاورمیانه آنقدر عوض شده که باورش دشوار است که تا سی سال پیش، این مسیحیان بودند که جناح تندروی ناسیونالیسم فلسطین را تشکیل می دادند، نه اسلامگرایان حماس و جهاد اسلامی. اما در سی سال پیشگفته، تحولات مهمی در جهان و منطقه افتاد که یکی از پیامدهایش انزوای مسیحیان بومی خاورمیانه است. با این وضع شگفت انگیز نیست که در تمامی این سالها سخنی از اسقف کاپوچی نباشد، حتی همراهیش با ناوگانهای آزادی و مرمره که دومی کشتاری سبعانه هم در پی داشت، کمتر توجه رسانه ها را جلب نمود.

این دوربرگردان را صرفا نمیتوان با فروپاشی کمونیسم و عروج اسلام سیاسی و افول عربیت توجیه کرد. فرقه گرایی و طائفه گرایی موجود خاورمیانه کنکاشی عمیقتر از اینها می خواهد. برای واکاوی نابردباری امروز  که موجب بروز انحطاطی همه جانبه در تمام حوزه های حیات اجتماعی شده، بررسی فراگیر و تحلیلی چندمتغیری ضروری است. باورندارم که اسلام از هیچ دین دیگری ناشکیباتر باشد. همین جمعیتهای مسیحی گوشه و کنار خاورمیانه که تا چند سال پیش در تمام عرصه های تولید از اندیشه گرفته تا ثروت حاضر و ناظر بودند، گواه این مدعاست.

تا قرنها اصل فقهی «اهل ذمه» مترقی‌ترین پیمان‌نامه همزیستی مسالمت آمیز در تمام جهان بود که نظیری در غرب مسیحی نداشت که به مراتب نابردبارتر از جهان اسلام به شمار می رفت. در قرن نوزدهم جمعیت غیرمسلمان استانبول بعنوان پایتخت بزرگترین کشور مسلمان، از جمعیت مسلمانش بیشتر بود. این در حالیست که مسلمانان اسپانیا و سیسیل یا تا آخرین نفر کشته شدند و یا ناچار به تغییر دین شدند. شگفت انگیز است در حالیکه خاورمیانه هرروز ناشکیباتر می شود، در مناظرات چندفرهنگ گرایی هنوز به تجربه عصر شهروندی عثمانی استناد می شود.

در حالیکه در ترکیه امروز برخلاف این پیشینه، به شیوه ای غیر رسمی، ” ترک سنی ” عالیترین برند شهروندی است.  فرقه گرایی امروز خاورمیانه به قدری غلیظ است که در صورت بندیهای هویتی رایج به زحمت می توان جایی برای خرده هویتهایی چون ایزدی و علوی و بکتاشی یافت چه برسد به مسیحیت!

درست ده سال پیش هنگامی که عراق در آتش فرقه گرایی می سوخت، ویکی لیکس اسنادی از گفتگوی حسنی مبارک با یک مقام آمریکایی منتشر کرد. مبارک با اشاره به وضعیت ناگوار عراق گفته بود، توازن هویتی در عراق به هم خورده است. شیعیان عرب دل در گرو ایران دارند و عروبه و سنی گری بی هم ناتمامند.

این سخن که نقل به مضمون شده، بخوبی روند خاص‌گرا و محلی‌گرا شدن هویت‌های سیاسی و پیوند آنها با مذهب را نشان می‌‌دهد. پیوندی که ممکن است در زمینه ای کاملا سکولار رخ دهد و سویه های کارکردی آن مهمتر از دیگر تبیینهایش باشد.

ایران هم از این وضعیت مستثنی نیست. نامهربانیهای رخ‌داده نسبت به اهل‌سنّت، به استثنای دوره تثبیت صفویه، ریشه های ژرفی در سنت و تاریخ ایرانی ندارد. با این وصف درگذشت کاپوچی تنها فقدان یک مبارز خستگی ناپذیر آرمان فلسطین نیست، بلکه آه حسرتی بلند برای روزگاری نه چندان دور هم هست. اصطلاح همزیستی برای شرح آن دوره که رنگینتر از امروز بود، کافی و وافی به مقصود نیست. چه ما مسیحی و مسلمان و یهودی و کرد و ترک و فارس و عرب و ایزدی و علوی فراتر از همزیستی، «درهم تنیده» بودیم. 

نویسنده: صلاح‌الدین خدیو

شیمون پرز یکی از پدران بنیادگذار اسرائیل در گذشت. در برخی رسانه ها تصویری بحث برانگیز منتشر شده است. در محوطه اداره فرهنگ دهوک یا یکی از شهرهای تابعه آن چند نفر زیر پارچه تسلیتی نشسته اند که متن آن طلب مغفرت و بخشایش برای مرد صلح ” مرحوم شیمون پرز ” است. این تصویر بازتاب گسترده ای در شبکه های اجتماعی و فضای رسانه ای کشور داشته است. هیچ مسئول حکومتی در عکس دیده نمیشود و تعداد صندلیهای خالی هم بیشتر از حاضران است. شاید بشود ادعا کرد که این عکس گویای  همدلی بخشی کوچک از جامعه مدنی اقلیم کردستان با اسرائیل است. نمی توان منکر وجود این گرایش شد، اما نباید از گفتن این نکته هم ابا داشت که علقه مذکور، محصول یک توهم است. توهم دوستی کردها و اسرائیل. این تصور نادرست محصول کج فهمیهای متعددی است؛ از شناخت سطحی از مساله فلسطین گرفته تا درک نادرست از مناسبات منطقه ای و روندهای بین المللی.

کردها به لحاظ هنجاری نمی توانند متحد اسرائیل باشند. چون اسرائیل یک کشور اشغالگر است. اشغالگری ناسزای سیاسی نیست که مثلا صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا مطبوعات عربی آن را ساخته باشند. بلکه اصطلاحی حقوقی است که مطابق قطعنامه های شورای امنیت که به امضای تمامی اعضا رسیده به رفتار و سلوک این کشور اطلاق می شود. مثلا مطابق قطعنامه 242 اسرائیل موظف است از کرانه باختری، نوار غزه و بیت المقدس شرقی و بلندیهای جولان، عقب نشینی نموده و زمینه تشکیل کشور مستقل فلسطینی را فراهم نماید. درست نیم قرن است که دولتهای پیاپی اسرائیل از اجرای این قطعنامه طفره می روند. البته این امر تغییری در وضعیت این مناطق نداده است. سازمانهای بین المللی و تمام کشورهای جهان بدون استثنا این مناطق را اشغالی دانسته و اسرائیل را موظف به رعایت قوانین و پروتوکلهای زمان اشغال نموده اند.  کردها اما نه تنها در طول تاریخ اشغالگری نکرده اند، بلکه از قربانیان آن به شمار می روند.

اسرائیل خواهان صلح نیست. بیشتر از ربع قرن از پیشنهاد جامعه بین المللی برای تشکیل دو دولت فلسطینی و اسرائیلی در سرزمین تاریخی فلسطین می گذرد. ساف این طرح را قبول کرده و حماس هم با پیشنهاد آتش بس نامحدود و دائمی ـ نام شرمگینانه صلح ـ  عملا آن را پذیرفته است. اما اسرائیل بدون آنکه رسما آن را رد کند، در عمل مشغول تکه پاره کردن کرانه باختری و بیت المقدس شرقی است. در واقع با نقض مستمر و برنامه ریزی شده قوانین بین المللی لحظه ای از شهرک سازی در داخل اراضی فلسطینی دست برنداشته است. اگر همین امروز دولت فلسطینی تشکیل شود، به چند جزیره پراکنده در داخل شهرکهای یهودی تبدیل خواهد شد که هیچ امکانی برای اعمال حاکمیت نخواهد داشت. این مساله البته غیر از ممانعت از بازگشت حدود شش میلیون آواره جنگ سال 1948 است که در شرایطی اسفناک در لبنان و سوریه و اردن به سر می برند. به عنوان مثال اکنون اردوگاههای فلسطینی حندرات و یرموک در حلب و دمشق محل شدیدترین درگیریها بین ارتش سوریه و مخالفان اسد است. کردهای عراق تمام یکصد سال گذشته را بر سر مبارزه برای تعیین حق سرنوشت گذرانده اند. طبیعی است همدلی با دولتی که مشغول ذبح حق تعیین سرنوشت فلسطینیان است، دارای اشکالات عدیده اخلاقی و هنجاری باشد.

ترکها و عربها با اسرائیل رابطه دارند، پس چرا این رابطه برای کردها حرام است؟ این پرسش درستی است. پرسشی که ماهیتی عملگرایانه داشته و خالی از درونمایه های هنجاری است. پاسخ این است؛ رابطه ترکیه و اسرائیل با وجود لطمه خوردن آن در دوره اخیر،  دیرینه و راهبردی است. موساد رهبر کردهای ترکیه را کت بسته دستگیر و تحویل میت داد. یکی از اهداف اردوغان از آشتی دوباره با اسرائیل هم نیاز شدید ارتش آن کشور برای بهره مندی از کمکهای اطلاعاتی تل آویو در مبارزه با پ.ک.ک است. بدون شک هر گونه رابطه کردی ـ یهودی در صورت ایجاد هم فرع این رابطه راهبردی خواهد شد. در مورد کردهای عراق هم اسرائیل صادقانه عمل نمی کند. اظهار نظرهای گاه و بیگاه مقامات این کشور در رابطه با استقلال کردستان  تحریک آمیز و حساسیت زا است و فاقد هر گونه ارزش عملیاتی می باشد. آمریکا مخالف اصلی تجزیه عراق است. آیا آیپک برای تعدیل این مخالفت کاری کرده است؟ علاوه بر این چه لزومی دارد کردها میوه ممنوعه را آشکارا بخورند؟

مضاف بر این  صلح مصر و اردن با تل آویو پس از دهه ها، سردترین صلح تاریخ به شمار می رود. از خصومت جامعه مدنی ترکیه و  جهان عرب با اسرائیل ذره ای کاسته نشده و شایسته نیست اقدامات نامناسب وجهه کردها را در میان همسایگان ابدیشان، مخدوش نماید.

در دهه های متمادی اسرائیل نان این را می خورد که تنها دولت دمکراتیک منطقه است. حداقل پانزده است که روند زوال دمکراسی سکولار آن شروع شده است. در تمام این سالها از نفوذ احزاب چپ کاسته شده و راستهای افراطی سکاندار این کشور شده اند. آخرین تحول در این زمینه تصویب قانون ” ماهیت یهودی ” کشور  است که به منزله  ورود به نوعی نظام آپارتاید است. این قانون فلسطینیهای شهروند داخل خط سبز را در وضعیتی به مراتب ناعادلانه تر قرار می دهد.

علاوه براین ماهیت جنگ طلبی اسرائیل یکی از سرچشمه های سیکل باطل معروف خاورمیانه است؛ دور باطل سکولاریسم اقتدارگرا ـ اپوزیسیون اسلامگرا.

در واقع ماندن مساله فلسطین مانند استخوان لای زخم و امتناع اسرائیل از صلح، خاورمیانه را در وضعیتی برزخی نگه داشته است. وضعیتی که در آن رسیدن به توسعه همه جانبه دشوار است.  تمام دیکتاتوریهای عرب در دهه های گذشته فقدان مشروعیتشان را با شعارهای پرطمطراق ” ضد صهیونیستی ” جبران می کردند. کردها بزرگترین قربانیان این وضع هستند و بزرگترین لطمه ها را از این رژیمها خورده اند. مساله فلسطین و مساله کردها دقیقا مشابه نیستند، اما یقینا از یک جنسند. در گذشته  این همذات پنداریها در سطح سازمانهای سیاسی دوطرف نمود برجسته ای داشت. همکاری برخی طرفهای فلسطینی با صدام حسین محل انتقاد است ولی اشخاص و احزاب کرد عراقی هم از این خبطها کم ندارند. نگرش سیاسی کردها نسبت به قضیه فلسطین باید مطابق قطعنامه های سازمان ملل باشد و بهتر است جامعه مدنی هم آموزشهای لازم را در این زمینه دریافت نماید. اشتباه است اگر تصور کنیم، مساله فلسطین تنها یک مساله عربی و یا اسلامی است. فلسطین دغدغه جدی چپها، لیبرالها و سبزهای غربی هم هست. شماره دیروز ایندیپندنت لقب مرد صلح برای پرز را به سخره گرفته بود.

 سخن بسیار است ولی برای پیشگیری از اطاله کلام به این بسنده می شود که جای قصاب قانا در دهوک نیست.نام شیمون پرز که اردوگاه پناهندگان سازمان ملل در لبنان را در سال 1996 قتل عام کرد و بیش از سیصد نفر زن و کودک را کشت، بیشتر شایسته آن است در کتاب تاریخ در کنار صدام و هیتلر و میلوسوئیج و …قرار گیرد.

نویسنده: متین لطفی

«فلسطین، بزرگ‌ترین مسأله‌ی اخلاقی عصر ماست.» این گفته‌ی «نلسون ماندلا» رهبر مبارز و ملی آفریقا بود که به خاطر مشارکت در مقاومتِ مسلحانه‌ی مخفی، محاکمه و زندانی شد. ماندلا گرچه همواره پایبند به پرهیز از خشونت بود اما مبارزه‌ی مسلحانه برای او، آخرین راه چاره بود.

خشونت همواره در همه‌جا زشت است جُز در «شرایطی» که توسل بدان بر ما تحمیل شده و به عنوان آخرین راهکار، جهتِ برون‌رفت از یک بحران، مورد استفاده قرار گیرد که از آن به «دفاع» نیز یاد می‌شود. شاید درکِ این «شرایط» بود که «کارل پوپر» را نیز واداشت تا در «اتوپیا و خشونت»، میانِ «تجاوز» و «مقاومت در برابر تجاوز»، تفاوت بِنَهَد و بر ضرورتِ تفکیکِ این دو تأکید بورزد و اولی را یک ضدّارزش و دومی را یک ارزش تلقّی کند.

اعلام بیت‌المقدس به عنوان پایتختِ آپارتایدِ اسرائیل توسط دونالد ترامپ، این پدیده‌ی پرخاشگرِ زَرپرست، نشان داد که او فقط برای اعمالِ زور بر ضعیفان و فرودستان شجاعت دارد و چون اسلافش، ذلیلِ ایدئولوژیِ زَرسالار صهیونیسم است و سَرِ تعظیم برای‌شان خَم می‌کند و در پیروِ آن‌ها، جُز جنگ و خون و غارت و چپاول و نقضِ حقوق بشر، حاملِ چیز دیگری برای خاورمیانه نیست. چراکه اوضاع خاورمیانه، تابعی از تحولاتِ فلسطین است. این را «جان کالی» در اثر «سیا و جهاد؛ جنگ‌های نامقدس» نیز مورد تاکید قرار داده و خاطر نشان ساخته که «ﺗﺎ ﻣﺴﺌﻠﻪ‌ی فلسطین ﻭ این ﺯﺧﻢِ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺣﻞ نشود، ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ رنگ ﺻُﻠﺢ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮﺩ نخواهد دید.»

وقتی ترامپِ جو فروشِ گندُم‌نَما اعلام کرد که «به رسمیت شناختنِ قُدس به عنوان پایتختِ اسرائیل به نفعِ روندِ صُلح است»، لبخندی بر صورت نشست که مولودِ آبستنِ یأس از سُخره بود؛ به گمانم یا فهمی مُشترک از واژه‌ی صُلح میانِ ما وجود ندارد یا اینکه ترامپِ زَرگَر و زورگو، قصد و آهنگِ تزویر دارد. مُسلَّم است که تحقّق صُلح با محترم‌شمردنِ انسان‌ها و حقوق آن‌ها ملازمت دارد. مگر می‌شود با کسی قصدِ صُلح داشت در حالیکه او را به رسمیت نشناخت و نقضِ حقوقش را استمرار بخشید؟!

«…هرکس که خواستار صلاحِ فلسطینی‌ها است می‌بایست خواستار نااُمیدی هرچه سریع‌تر آنان باشد تا در نتیجه‌، مردمی بلندمرتبه بتوانند از میان بربریتِ موجود سربرآورند و جامعه‌ای ارزشمند بسازند.» این جمله‌ی «دانیل پایپس»، نویسنده‌ی امریکایی و تئوریسینِ اسلام‌هراسیِ حامی اختاپوسِ صهیونیسم است که ۱۰ سال پیش «اورشلیم پُست» آن را در مطلبی با عنوان «بی‌نظمی در اقتصاد فلسطین» نقل کرده است.

شاید اگر کسی تاریخِ شکل‌گیری سرطانِ صهیونیسم را در تَنِ بی‌پناهِ فلسطین مرور نکرده باشد در نیابد که «مردم بلندمرتبه»‌ی مورد نظر آقای دانیل پایپس، همان‌ گروه‌های شبه‌نظامیِ «لحی(ארגון )»، «اِتسِل(אצ”ל )»، «هاگانا(ההגנה )»، «پالماخ(פלמ”ח)، «اشترن»، «بتا» و چندها سازمان تروریستی دیگر بوده‌اند که با توپ و تانک و موشک و فشنگ، جوی خون راه انداخته و سرزمین‌های فلسطینیان را به یغما بُرده و بنای آرزوی تاریخی خود را در باب «خانه‌ای برای یهود(The Jewish State)» بر گُرده‌ی شکسته‌ی مردم مظلوم فلسطین استوار ساخته‌اند.

این موضوع، یک دروغ یا اتهام یا فُحش سیاسی نیست که توسط منتقدانِ صهیونیسم، ادعا شود. بل واقعیتی است که سَرسپُردگانِ این ایدئولوژی، آن را فریاد کشیده‌اند. «رون دیوید» (Ron David) در اثر «عرب‌ها و اسرائیل برای نوآموزان» نوشته: «ما فلسطین را سرقت کردیم، ما آنجا را دزدیدیم. حتی اگر به فلسطین اجازه‌ی داشتن دولتِ خودمختار یا تعیین سرنوشت خودشان را بدهیم یا کرانه‌ی باختری را به آن‌ها واگذار کنیم یا امکانِ تشکیل کشور را برای آن‌ها فراهم کنیم باز هم بخش اعظم این سرزمین را سرقت کرده‌ایم.»

«جیمی کارتر» نیز در اثر «فلسطین، صُلح یا نژادپرستی» سرآغازِ این واقعیتِ اعتراف‌شده‌ی قباحت‌شکسته‌ را این‌چنین روایت می‌کند که «در خلال جنگ ۱۹۴۸ و بعد از آن، حدود ۴۲۰ روستای فلسطینی در سرزمینی که بعدها به کشور اسرائیل تبدیل شد، تخریب گردید و حدود ۷۰۰ هزار نفر از ساکنان فلسطینی، یا از آن‌ گریختند یا اخراج و کوچانده شدند.»

این در حالی است که پژوهشگران یهودی، انگیزه‌ی این تجاوز را ریشه‌دار تر از سال ۱۹۴۸ می‌دانند. «ایلان پاپه»(אילן פפה)، مورخ یهودی‌تبار و استاد دانشکده‌ی علوم اجتماعی و مطالعات بین‌الملل در دانشگاه اگزتر بریتانیا و نیز رئیس مرکز اروپایی مطالعات فلسطین در همین دانشگاه است. «پاپه»، متولد شهر حیفا (در فلسطین اشغالی) است که پیش از رفتن به بریتانیا به عنوان استاد ارشد علوم سیاسی در دانشگاه حیفا مشغول به کار بود. او در پاسخ به یکی از سئوالاتِ مصاحبه‌ای که گروهی موسوم به «Le Mur a Des Oreilles» با وی داشته، می‌گوید:

«برای درک این رخداد(یعنی شکل‌گیری اسرائیل)، مهم این است که به عقب، حتی به پیش از ۱۹۳۶ برگردیم؛ باید به آخر قرن نوزدهم و ظهور جنبش صهیونیسم بازگردیم. سازمان صهیونیسم دو هدف داشت: اولین هدفْ پیدا کردن مکانی بود که یهودی‌ها بتوانند در آنجا -در یک دوره‌ی ضدّیهودی فزاینده- با امنیت زندگی کنند. از سوی دیگر، برخی از یهودیان می‌خواستند گروه مذهبی‌شان را به گروهی ملّی تبدیل کنند. اما مشکلات، زمانی شروع شد که آن‌ها زمینِ فلسطینی‌ها را برای به انجام رساندن این دو پروژه‌ی خود انتخاب کردند. از آنجا که این سرزمین مملوّ از جمعیت بود، مشخص بود که باید از مسیر زور و راندن مردمِ بومی و محلی از این مسأله گذر کرد.»

بخش غم‌انگیزِ این اقدامِ غیراخلاقی، شنیدنِ باورهای توتالیتر و کِبرآلود این ایدئولوژیِ خطر‌خیز است که بی‌پروا، چشم از انصاف پوشانده و چنگِ خصومت بر رُخسارِ انسانیت کشیده است. «یوسف ویتز»(Yosef Weitz) مدیر بخش شهرک‌سازی در صندوق ملی یهود در بخشی از خاطرات خود در سال ۱۹۴۰ که در بایگانی مرکزی سازمان صهیونیسم با شماره‌ی A٢۴۶/٧ از آن نگهداری می‌شود، گفته است که «این سرزمین جای دو ملت نیست؛ پس از آنکه عرب‌ها از اینجا(فلسطین) رفتند جای کافی برای همه وجود خواهد داشت. تنها راه‌حل این منازعه‌، آن است که این سرزمین به اسرائیل واگذار شود و یا حداقل بخش غربی آن از وجود عرب‌ها پاکسازی شود. اندیشه‌ی صهیونیسم پاسخگوی تمامی مشکلات یهودیان در سرزمین اسرائیل است و پاکسازی کامل این سرزمین از غیریهودیان و واگذاری آن به ملت یهود تنها راه‌حل است.»

مگر می‌شود در خاکِ این اندیشه‌ی انحصارطلبانه‌ و تمامیت‌خواهانه، رویشِ بذرهای صُلح و آشتی را به تماشا نشست؟ اینجاست که همدلی با پرسش و پاسخ «اسلاوی ژیژک» فیلسوف و جامعه‌شناسِ اسلوونیایی روا می‌شود که «سئوال اینجاست آیا فلسطینی‌ها باید بیکار بایستند و تماشا کنند که هر روز بخشی از خاکِ کشورشان از ایشان غصب می‌شود؟ اتفاقی که می‌افتد همانا فرایند آهسته و بی‌وقفه‌ی غصب زمین‌های فلسطینیان است. فرایند تدریجیِ مسدود‌کردن شریان‌های اقتصادی فلسطین، تجزیه‌ی دائمی این سرزمین، احداث شهرک‌های یهودی‌نشین، واداشتن کشاورزان فلسطینی به ترک زمین‌های خود و همه‌ی این‌ها به پشتوانه‌ی شبکه‌ای کافکایی از مقررات قانونی و نوعی بروکراسیِ کاذب محقق می‌شود.»

«تعیین قدس به عنوان پایتخت اسرائیل از ۲۰ سال قبل تصویب شده بود اما رؤسای‌جمهور پیشین از این امر کوتاه می‌آمدند.» این فرازی دیگر از دیالوگ‌های خیمه‌شب‌ بازی‌ اخیر دونالد ترامپ است. ترامپ را بی‌جَنَم‌ترین مرد سال باید دانست چراکه اعتبارِ قُلدری‌هایش در گروِ مواجهه با مستضعفان است؛ او اگر شهامت داشت قطعنامه‌های سازمان ملل و شورای عالی حقوق بشر را که تحت‌الحمایه‌ی خودش هستند، پیگیری و اعمال می‌نمود.

شورای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، بارها آپارتاید اسرائیل را به جنایت علیه بشریت در فلسطین محکوم کرده است. این شورا در ۳۴مین نشست خود در تاریخ ۲۵ مارس سال جاری(سال ۲۰۱۷) در شهر ژنو با اکثریت قاطع آرا، ۴ قطعنامه را به ترتیب ذیل، به تصویب رساند:

• محکومیت نقض حقوق فلسطینیان در کرانه‌ی باختری از جمله قدس شرقی و نوار غزه و تاکید بر ضرورت بازخواست سران آپارتاید اسرائیل(با ۳۰ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و ۱۵ رأی ممتنع)

• محکومیت شهرک‌سازی آپارتاید اسرائیل در کرانه‌ی باختری و بلندی‌های اشغالی جولان (با ۳۶ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و ۹ رأی ممتنع)

• حمایت از حق تعیین سرنوشت ملت فلسطین (با ۴۳ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و ۲ رأی ممتنع)

• محکومیت وضع حقوق بشر در سرزمین‌های اشغالی فلسطین از جمله قدس شرقی با اکثریت آرا.

از سوی دیگر، چندها قطعنامه‌ی دیگر توسط سازمان ملل علیه اسرائیل صادر شده اما این رژیم چکمه‌پوشِ تجاوزگر، سال‌هاست که با بی‌شرمی تمام، آن‌ها را نادیده‌ گرفته و وقعی بدان نمی‌نَهَد. در زیر، مواردی از قطعنامه‌ها ذکر شده است:

• «قطعنامه‌ی ۱۸۱»
طی این قطعنامه، سرزمین‌های فلسطین اینگونه تقسیم شده است:

– ۴۴ درصد به فلسطینی‌ها تعلق دارد؛
– ۵۴ درصد به اسرائیلی‌ها تعلق دارد؛
– ٢ درصد منطقه‌ی بین‌الملی اعلام شده است؛

اسرائیل، سال‌هاست زیر بار این قطعنامه نرفته و با اشغال مستمر اراضی فلسطین، آن را نقض کرده و با تجاوز به حریم فلسطینیان، سهم خود را از ۵۴ درصد به بیش از ٨۵ درصد رسانده است. این در حالی است که یکی از اصول مُسلَّم حقوق بین‌الملل در به رسمیت شناختنِ یک دولت و کشور، داشتنِ مرزهای مشخص و ممنوعیت توسل به زور در تعیین و تغییر مرزها است. در حالیکه مرزهای کشور جعلی اسرائیل، هنوز مشخص نیست و در سایه‌ی تجاوز و خشونت، به صورت مداوم در حالِ تغییر است.

• «قطعنامه‌های ۲۴۲ و ۳۳۸»
سازمان ملل از اسرائیل خواسته تا از سرزمین‌های اشغالی ۱۹۶۷ فوراً عقب‌نشینی کند. این در حالی است که از سال ۱۹۶۷ تا به امروز که ۵۰ سال می‌گذرد، واژه «فوراً» عملی نشده است.

• «قطعنامه ۱۹۴»
مفاد این قطعنامه، وجوبِ بازگشت آوارگان به فلسطین و اعطای غرامت به آن‌ها توسط رژیم اشغالگر می‌باشد؛ اما اسرائیل، نه تنها آن را اجرا نکرده بلکه نقض حقوق و روند کوچِ اجباری را استمرار بخشیده است.

این نوشتارِ اعتراضی‌ را به سیاست‌های کِبرآلودِ امپریالیسم جهانی با جمله‌ای از کارل پوپرِ یهودی پایان می‌بخشم که گفت: «من از ابتدا به صهیونیسم اعتراض کردم چون مخالف تمام اَشکالِ ناسیونالیسم هستم، ولی هیچگاه انتظار نداشتم که صهیونیست‌ها سر از نژادپرستی در آورند. این قضیه به سبب تبارِ (یهودیِ‌) من، مرا شرمسار می‌کند. و خویشتن را نسبت به اعمال ناسیونالیست‌های اسراییلی مسئول می‌دانم.»