برچسب: فلسطین

نویسنده: طاهر خدیو

میدانیم که «قمار قرن» تلاشی ساده‌انگارانه و جانبدارانه برای حل یکی از پیچیده‌ترین و دیرپاترین بحرانهای معاصر است و به همین سبب در آینده، پیامدهای پیش‌بینی نشده‌ای به بار خواهد آورد. اما آیا اساسا راهکاری برای این مساله قابل تصور است؟

مساله فلسطین به قدری پیچیده است که شاید حتی خود اسراییل هم راهکار مطمئنی برای آن سراغ نداشته باشد. اسراییل در آن واحد با دو فوبیای جغرافیایی و جمعیت‌شناختی دست و پنجه نرم می کند. جغرافیای اسراییل به قدری آسیب پذیر است که در برخی نقاط عرض آن به سختی به ۱۵ کیلومتر می رسد، به طوریکه نزد دولتمردان یهودی، حمله برق آسای ارتشی عربی- اسلامی و دو‌شقه کردن این کشور، خطری فوری و جدی به شمار می‌رود. خاصه آنکه، اسراییل همواره دشمنانی قسم خورده داشته است.

اما کشوری که این‌ سان فاقد عمق است، چرا مدام باید در پی صلح و راهکاری نیم‌بند باشد و چرا در حالیکه از قدرت‌ مطلق برخوردار است با اشغال و ادغام کامل کرانه باختری، عمقی استراتژیک و مطمئن برای خود تدارک نمی‌بیند. واقعیت دیگر آن است که نزد مقامات اسراییلی اشغال و ادغام کامل کرانه‌ باختری از ایده استقلال کرانه باختری ، هولناک‌تر است و‌معنایی جز اضمحلال دولتشان نخواهد داشت. زیرا، اسراییل به موازات جغرافیای آسیب پذیرش، همواره با تهدیدی جمعیت‌شناختی نیز روبرو بوده است. اشغال و ادغام قلمروهای فلسطینی، در نهایت ساکنان کرانه باختری را همانند فلسطینیان داخل خط سبز به شهروندان برخوردار از حق تبدیل میکند و بدین سان‌ یهودیان را به اقلیتی در اسراییل تبدیل میکند. این به معنای تحقق ایده دولت واحد خواهد بود که اسراییل از بیخ و بن با آن مخالف است.

در اینجا، واقعیت امر به گونه‌ای است که مواجهه حقوقی با مساله نیز رهگشا نخواهد بود. دولت‌ها فارغ از درونمایه‌ی دمکراتیک یا استبدادیشان در مواجهه با تهدیدات وجودی، سیمایی یکسان دارند: لویاتانی درنده و خشمناک که آنچه را تهدید میپندارد، فرو میبلعد. از این رو ایده حل مساله فلسطین بر اساس قطعنامه‌های سازمان ملل، گرچه از مشروعیت حقوقی بی بدیلی برخوردار است، اما لویاتان یهودی را سراسیمه و خشمناک می سازد، زیرا قطعنامه‌های سازمان ملل، حق بازگشت آوارگان فلسطینی و تعلق زمین‌های ۱۹۶۷ را به آنها به رسمیت شناخته و این یعنی عود توامان هر دو‌ فوبیای اسراییل. از این لحاظ، تاکید بر راه حل دو دولت، دیری است که به یک ژست سیاسی صرف تبدیل شده و عملا کارایی خود را از دست داده است.

شاید در آینده، زمانی که، خاورمیانه بسان اروپا از همپذیری سیراب شد و بر سراب ایدئولوژی‌ها فائق آمد و دیگر تهدیدات وجودی محلی از اعراب نداشته باشند، راه حل دو دولت در هم تنیده و برابر ، شبیه آنچه آگامبن می‌گوید، امکانپذیر باشد. راه‌حل دیگری نیز به ذهن خطور میکند که مستلزم تغییر موازنه قوا به نفع فلسطینی‌ها و متحدانشان است،در چنین وضعیتی اسراییل به حکم ضرورت ناچار به تنازلی دردناک خواهد شد، اما این راه‌حل نیز بسان راه‌حل قبلی به زمان و دگرگونی‌های ژرف نیاز دارد.

نویسنده: صلاح‌الدین خدیو

شعر زبان مشترک جهان و شاعران بزرگ، قوم و خویش هم و میراث دار و نگاهبان جوهر عینی انسانیتند. شاعران محمل گوهرین درک انسان در آیینه برون تراویدگی خود و شعر بینه تصدیق این حقیقت است. احمد شاملو، محمود درویش و شیرکو بیکس سه ابر شاعر نامور معاصر، ترجمان رسای تعبیر پیشگفته هستند. شگفتا این سه تن غیر از این ملتقا، در هنگامه مرگ نیز بهم رسیدند. مرگ این شاعران بزرگ ایرانی، فلسطینی و کرد هر سه در مرداد/ اوت انفاق افتاد و امسال به ترتیب هفده، هشت و چهار سال از کوچ ابدیشان گذشت.

تازه این هم تنها وجه اشتراکشان نبود؛ پرکاری، کسب جوایز معتبر داخلی و بین المللی و پرداختن به مضامین عاشقانه و انسانی دیگر ویژگی مشترک آنان بود. هر سه به نوعی انسان گرایی اخلاقی باور داشتند، در جستجوی عدالت و آزادی بودند و  زبان عشق در کام در انتظار سپیده دم جان سپردند.

همذات پنداری میان شیرکو و شاملو از رهگذر تشابه های پیشگفته و نیز دوستی دیرهنگام اما استواری که در اواخر عمر شاعر ایرانی میان آنها پا گرفت، در سالهای اخیر به باوری رایج و راسخ تبدیل شده است. علیرغم این امر اما کمتر به همسانیها و شباهتهای شگفت انگیز شیرکو و محمود درویش پرداخته می شود.

درویش که دو روز پیش هشتمین سالگرد درگذشتش بود، بیشتر از هر شاعر دیگر صدای رسای مردم فلسطین بود. شگفتا در شعر فلسطین هم  بسان دهه هفتاد و هشتاد کردستان که دوگانه شیرکو/ په شیو رایج بود، کم کم نام درویش از سمیح القاسم دیگر شاعر مقاومت فلسطین پرآوازه تر شد و طنینی بلندتر یافت. در کردستان صدامزده هم از دهه نود دقیقا این اتفاق رخ داد و شیرکو سلطان بلامنازع شعر کردی شد.

درویش درست مانند شیرکو پرکار بود، وارد مبارزات سیاسی شد و در جنبش فتح و سازمان آزادیبخش فلسطین منصب و مسئولیت گرفت. جالب اینکه مانند شیرکو در اوایل دهه نود پس از تشکیل حکومت خودگردان فلسطین از مسئولیتهایش در فتح کناره گیری نمود. دولت منطقه ای کردستان و دولت خودمختار فلسطین تقریبا همزمان با هم و به ترتیب در سالهای 1992 و 1993 پا گرفتند و شاعر شوریده کرد در نخستین کابینه آن وزیر فرهنگ بود.

شیرکو هم مانند درویش که مرثیه سرا و سوگوار آوارگی مردم فلسطین در قرن بیست بود، راوی اصلی رنج و حرمان و انفال کردهای عراق بود. امپراطور شعر هم در جنبش ایلول مشارکت داشت و هم   اصلی ترین سیمای ادبی جنبشی بود که ققنوس آسا از خاکستر شکست 1975 سر برآورد. این خیزش نوین البته پس از دوازده سال به فجایع حلبچه و انفال منتهی و شیرکو بارها از نزدیک مرگ ملتش و رستاخیز دوباره آن را مشاهده کرد. دهه هفتاد و هشتاد و مصایب آن جهان شعری شیرکو را ساخت و پس از آن هرچه گفت و نوشت، طعم تلخ شکست و فاجعه را با خود داشت.

می توان گفت درویش نیز به این درد گرفتار آمد. ایمان لایزالی که تا دهه هفتاد و حتی هشتاد به تغییر جهان و پیشرفت تاریخ وجود داشت، جایش را به سرخوردگی عمیق دهه نود داد. درویش چپگرا که زمانی در این سرخوشی جهانگیر سهیم بود و از نقطه عزیمتی انترناسیونالیستی حساب شعر و ادبیات دولت یهود را از اشغالگری آن جدا می نمود، خود را در مواجهه با برآمدن گرایشات راستگرایانه افراطی در اسرائیل و بی اعتقادی آن به راه حل دو دولت یکه و تنها احساس کرد.

گفتیم که تناظر دقیق و یک به یکی که میان دو شاعر کرد و فلسطینی برقرار است، از شباهتهای میان آنان و الف. بامداد جدیتر و استوارتر است. با این وصف در میان افکار عمومی و حتی جامعه ادبی کرد چندان به اولی پرداخته نشده. چرا؟ شاید به این دلیل که نسل پس از 1991 کردستان عراق آشنایی چندانی با زبان عربی ندارند و بالطبع ارتباط وثیق و پربار و پرکاری که نسلهای قبل با ادبیات عرب داشتند، تا حد زیادی گسیخته و از میان رفته است.

دلیل دوم اما شایان تامل بیشتری است. تا قبل از دهه نود همذات پنداری میان کردها و فلسطینیها در میان افکار عمومی، جامعه روشنفکری و احزاب سیاسی کرد عراق امری رایج و باوری راسخ بود. هنوز ارتباطات پنهانی و گاه و بیگاه میان جنبش بارزانی و تل آویو برملا نشده و اتحادیه میهنی کردستان هم یک جنبش فلسطینی گرای ناب و ارتدوکس بود و متحدان خود را در میان جناحهای چپگرا و رادیکال ساف می جست.

 اریک هابزباوم مورخ انگلیسی می گوید در سالهای جنگ دوم جهانی که یهودیان در کوره های آدمسوزی هیتلر جزغاله می شدند، به طرزی غریب چپ بودن معادل یهودی بودن شده بود. در دهه های شصت و هفتاد میلادی اما ورق برگشت و فلسطین در ژئو فرهنگ سیاست رادیکال در طرازی جهانی ارج و اعتباری بی نظیر یافت. در این سالها چپ بودن به معنای فلسطینی بودن بود. دفتر روزگار اما در دهه نود ورقی دیگر خورد و حتی در کردستان انگاره هم سرنوشتی کردها و یهودیان پدید آمد. پنداری باطل و مبتنی بر توهم که مفروض اصلی آن این همانی بین مساله یهود – مساله ای عمیقا غربی و  دارای ریشه های

 الهیاتی مسیحی – با رنج کردها در مرده ریگ امپراطوری عثمانی بود. به زبان ساده این مفروض بر یکسان گرفتن ظالم و مظلوم و جلاد و شهید استوار بود.

نسبت میان شیرکو و درویش البته در این گرد و غبار گم شد. هرچند این گرد و خاکها  موقتی و فروخفتنی هستند. منطق شعر و زبان شعر که محل برون داد گوهر انسانی است، روزی راه خود را در تاریکی می گشاید و فراتر از مرزها و زبانها و مذاهب احمد و محمود و ” شیر آهن کوههای ” خود را در کنار هم و در پناه خود قرار می دهد.

نویسنده: صلاح‌الدین خدیو

هیلاریون کاپوچی، اسقف پیشین کلیسای کاتولیک بیت المقدس در اولین روز سال جدید در تبعیدگاهش در رم درگذشت. اسقف کاپوچی نامی آشنا در عرصه مبارزات فلسطین در دهه های شصت و هفتاد میلادی است. باور این رهبر مذهبی به آرمان فلسطین، کمتر از ایمان مسیحیش نبود.  اسقف کاپوچی تنها رهبر فلسطینی حاضر در جنبش فلسطین نبود. در دهه های شصت و هفتاد سده گذشته، قرینه های  سازمانهای اسلامی حماس و جهاد اسلامی دو گروه چپگرا بودند: جبهه خلق برای آزادی فلسطین و جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین و البته در راس هر دو،  مبارزان مسیحی نایف حواتمه و جرج حبش قرار داشتند. هر دوی این سازمانها با اندکی تفاوت، مواضع رادیکالتری نسبت به فتح عرفات  داشته و گاه و بیگاه نرمش و میانه روی آن را محکوم می کردند. دست راست دکتر جرج حبش یک مسیحی دیگر بود، دکتر ودیع حداد تندروترین چریک تاریخ فلسطین و مسئول یک رشته حملات خونبار به اهداف اسرائیلی در اقصی نقاط گیتی.

نام ادوارد سعید هم البته پرآوازه تر از آنست که نیاز به وصف باشد. شاید مناسبترین معرف برای وی تصویر معروفش در جنوب لبنان است. پس از عقب نشینی اسرائیل از این منطقه در سال 2000، بزرگترین روشنفکر جهان عرب به آنجا رفت و به سمت مرزهای اسرائیل سنگ پرتاب کرد. این کرده نمادین در واقع اجرای مو به موی یک مناسک مبارزاتی حزب الله بود.

امروزه فضای بین الاذهانی در خاورمیانه آنقدر عوض شده که باورش دشوار است که تا سی سال پیش، این مسیحیان بودند که جناح تندروی ناسیونالیسم فلسطین را تشکیل می دادند، نه اسلامگرایان حماس و جهاد اسلامی. اما در سی سال پیشگفته، تحولات مهمی در جهان و منطقه افتاد که یکی از پیامدهایش انزوای مسیحیان بومی خاورمیانه است. با این وضع شگفت انگیز نیست که در تمامی این سالها سخنی از اسقف کاپوچی نباشد، حتی همراهیش با ناوگانهای آزادی و مرمره که دومی کشتاری سبعانه هم در پی داشت، کمتر توجه رسانه ها را جلب نمود.

این دوربرگردان را صرفا نمیتوان با فروپاشی کمونیسم و عروج اسلام سیاسی و افول عربیت توجیه کرد. فرقه گرایی و طائفه گرایی موجود خاورمیانه کنکاشی عمیقتر از اینها می خواهد. برای واکاوی نابردباری امروز  که موجب بروز انحطاطی همه جانبه در تمام حوزه های حیات اجتماعی شده، بررسی فراگیر و تحلیلی چندمتغیری ضروری است. باورندارم که اسلام از هیچ دین دیگری ناشکیباتر باشد. همین جمعیتهای مسیحی گوشه و کنار خاورمیانه که تا چند سال پیش در تمام عرصه های تولید از اندیشه گرفته تا ثروت حاضر و ناظر بودند، گواه این مدعاست.

تا قرنها اصل فقهی «اهل ذمه» مترقی‌ترین پیمان‌نامه همزیستی مسالمت آمیز در تمام جهان بود که نظیری در غرب مسیحی نداشت که به مراتب نابردبارتر از جهان اسلام به شمار می رفت. در قرن نوزدهم جمعیت غیرمسلمان استانبول بعنوان پایتخت بزرگترین کشور مسلمان، از جمعیت مسلمانش بیشتر بود. این در حالیست که مسلمانان اسپانیا و سیسیل یا تا آخرین نفر کشته شدند و یا ناچار به تغییر دین شدند. شگفت انگیز است در حالیکه خاورمیانه هرروز ناشکیباتر می شود، در مناظرات چندفرهنگ گرایی هنوز به تجربه عصر شهروندی عثمانی استناد می شود.

در حالیکه در ترکیه امروز برخلاف این پیشینه، به شیوه ای غیر رسمی، ” ترک سنی ” عالیترین برند شهروندی است.  فرقه گرایی امروز خاورمیانه به قدری غلیظ است که در صورت بندیهای هویتی رایج به زحمت می توان جایی برای خرده هویتهایی چون ایزدی و علوی و بکتاشی یافت چه برسد به مسیحیت!

درست ده سال پیش هنگامی که عراق در آتش فرقه گرایی می سوخت، ویکی لیکس اسنادی از گفتگوی حسنی مبارک با یک مقام آمریکایی منتشر کرد. مبارک با اشاره به وضعیت ناگوار عراق گفته بود، توازن هویتی در عراق به هم خورده است. شیعیان عرب دل در گرو ایران دارند و عروبه و سنی گری بی هم ناتمامند.

این سخن که نقل به مضمون شده، بخوبی روند خاص‌گرا و محلی‌گرا شدن هویت‌های سیاسی و پیوند آنها با مذهب را نشان می‌‌دهد. پیوندی که ممکن است در زمینه ای کاملا سکولار رخ دهد و سویه های کارکردی آن مهمتر از دیگر تبیینهایش باشد.

ایران هم از این وضعیت مستثنی نیست. نامهربانیهای رخ‌داده نسبت به اهل‌سنّت، به استثنای دوره تثبیت صفویه، ریشه های ژرفی در سنت و تاریخ ایرانی ندارد. با این وصف درگذشت کاپوچی تنها فقدان یک مبارز خستگی ناپذیر آرمان فلسطین نیست، بلکه آه حسرتی بلند برای روزگاری نه چندان دور هم هست. اصطلاح همزیستی برای شرح آن دوره که رنگینتر از امروز بود، کافی و وافی به مقصود نیست. چه ما مسیحی و مسلمان و یهودی و کرد و ترک و فارس و عرب و ایزدی و علوی فراتر از همزیستی، «درهم تنیده» بودیم. 

نویسنده: صلاح‌الدین خدیو

شیمون پرز یکی از پدران بنیادگذار اسرائیل در گذشت. در برخی رسانه ها تصویری بحث برانگیز منتشر شده است. در محوطه اداره فرهنگ دهوک یا یکی از شهرهای تابعه آن چند نفر زیر پارچه تسلیتی نشسته اند که متن آن طلب مغفرت و بخشایش برای مرد صلح ” مرحوم شیمون پرز ” است. این تصویر بازتاب گسترده ای در شبکه های اجتماعی و فضای رسانه ای کشور داشته است. هیچ مسئول حکومتی در عکس دیده نمیشود و تعداد صندلیهای خالی هم بیشتر از حاضران است. شاید بشود ادعا کرد که این عکس گویای  همدلی بخشی کوچک از جامعه مدنی اقلیم کردستان با اسرائیل است. نمی توان منکر وجود این گرایش شد، اما نباید از گفتن این نکته هم ابا داشت که علقه مذکور، محصول یک توهم است. توهم دوستی کردها و اسرائیل. این تصور نادرست محصول کج فهمیهای متعددی است؛ از شناخت سطحی از مساله فلسطین گرفته تا درک نادرست از مناسبات منطقه ای و روندهای بین المللی.

کردها به لحاظ هنجاری نمی توانند متحد اسرائیل باشند. چون اسرائیل یک کشور اشغالگر است. اشغالگری ناسزای سیاسی نیست که مثلا صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا مطبوعات عربی آن را ساخته باشند. بلکه اصطلاحی حقوقی است که مطابق قطعنامه های شورای امنیت که به امضای تمامی اعضا رسیده به رفتار و سلوک این کشور اطلاق می شود. مثلا مطابق قطعنامه 242 اسرائیل موظف است از کرانه باختری، نوار غزه و بیت المقدس شرقی و بلندیهای جولان، عقب نشینی نموده و زمینه تشکیل کشور مستقل فلسطینی را فراهم نماید. درست نیم قرن است که دولتهای پیاپی اسرائیل از اجرای این قطعنامه طفره می روند. البته این امر تغییری در وضعیت این مناطق نداده است. سازمانهای بین المللی و تمام کشورهای جهان بدون استثنا این مناطق را اشغالی دانسته و اسرائیل را موظف به رعایت قوانین و پروتوکلهای زمان اشغال نموده اند.  کردها اما نه تنها در طول تاریخ اشغالگری نکرده اند، بلکه از قربانیان آن به شمار می روند.

اسرائیل خواهان صلح نیست. بیشتر از ربع قرن از پیشنهاد جامعه بین المللی برای تشکیل دو دولت فلسطینی و اسرائیلی در سرزمین تاریخی فلسطین می گذرد. ساف این طرح را قبول کرده و حماس هم با پیشنهاد آتش بس نامحدود و دائمی ـ نام شرمگینانه صلح ـ  عملا آن را پذیرفته است. اما اسرائیل بدون آنکه رسما آن را رد کند، در عمل مشغول تکه پاره کردن کرانه باختری و بیت المقدس شرقی است. در واقع با نقض مستمر و برنامه ریزی شده قوانین بین المللی لحظه ای از شهرک سازی در داخل اراضی فلسطینی دست برنداشته است. اگر همین امروز دولت فلسطینی تشکیل شود، به چند جزیره پراکنده در داخل شهرکهای یهودی تبدیل خواهد شد که هیچ امکانی برای اعمال حاکمیت نخواهد داشت. این مساله البته غیر از ممانعت از بازگشت حدود شش میلیون آواره جنگ سال 1948 است که در شرایطی اسفناک در لبنان و سوریه و اردن به سر می برند. به عنوان مثال اکنون اردوگاههای فلسطینی حندرات و یرموک در حلب و دمشق محل شدیدترین درگیریها بین ارتش سوریه و مخالفان اسد است. کردهای عراق تمام یکصد سال گذشته را بر سر مبارزه برای تعیین حق سرنوشت گذرانده اند. طبیعی است همدلی با دولتی که مشغول ذبح حق تعیین سرنوشت فلسطینیان است، دارای اشکالات عدیده اخلاقی و هنجاری باشد.

ترکها و عربها با اسرائیل رابطه دارند، پس چرا این رابطه برای کردها حرام است؟ این پرسش درستی است. پرسشی که ماهیتی عملگرایانه داشته و خالی از درونمایه های هنجاری است. پاسخ این است؛ رابطه ترکیه و اسرائیل با وجود لطمه خوردن آن در دوره اخیر،  دیرینه و راهبردی است. موساد رهبر کردهای ترکیه را کت بسته دستگیر و تحویل میت داد. یکی از اهداف اردوغان از آشتی دوباره با اسرائیل هم نیاز شدید ارتش آن کشور برای بهره مندی از کمکهای اطلاعاتی تل آویو در مبارزه با پ.ک.ک است. بدون شک هر گونه رابطه کردی ـ یهودی در صورت ایجاد هم فرع این رابطه راهبردی خواهد شد. در مورد کردهای عراق هم اسرائیل صادقانه عمل نمی کند. اظهار نظرهای گاه و بیگاه مقامات این کشور در رابطه با استقلال کردستان  تحریک آمیز و حساسیت زا است و فاقد هر گونه ارزش عملیاتی می باشد. آمریکا مخالف اصلی تجزیه عراق است. آیا آیپک برای تعدیل این مخالفت کاری کرده است؟ علاوه بر این چه لزومی دارد کردها میوه ممنوعه را آشکارا بخورند؟

مضاف بر این  صلح مصر و اردن با تل آویو پس از دهه ها، سردترین صلح تاریخ به شمار می رود. از خصومت جامعه مدنی ترکیه و  جهان عرب با اسرائیل ذره ای کاسته نشده و شایسته نیست اقدامات نامناسب وجهه کردها را در میان همسایگان ابدیشان، مخدوش نماید.

در دهه های متمادی اسرائیل نان این را می خورد که تنها دولت دمکراتیک منطقه است. حداقل پانزده است که روند زوال دمکراسی سکولار آن شروع شده است. در تمام این سالها از نفوذ احزاب چپ کاسته شده و راستهای افراطی سکاندار این کشور شده اند. آخرین تحول در این زمینه تصویب قانون ” ماهیت یهودی ” کشور  است که به منزله  ورود به نوعی نظام آپارتاید است. این قانون فلسطینیهای شهروند داخل خط سبز را در وضعیتی به مراتب ناعادلانه تر قرار می دهد.

علاوه براین ماهیت جنگ طلبی اسرائیل یکی از سرچشمه های سیکل باطل معروف خاورمیانه است؛ دور باطل سکولاریسم اقتدارگرا ـ اپوزیسیون اسلامگرا.

در واقع ماندن مساله فلسطین مانند استخوان لای زخم و امتناع اسرائیل از صلح، خاورمیانه را در وضعیتی برزخی نگه داشته است. وضعیتی که در آن رسیدن به توسعه همه جانبه دشوار است.  تمام دیکتاتوریهای عرب در دهه های گذشته فقدان مشروعیتشان را با شعارهای پرطمطراق ” ضد صهیونیستی ” جبران می کردند. کردها بزرگترین قربانیان این وضع هستند و بزرگترین لطمه ها را از این رژیمها خورده اند. مساله فلسطین و مساله کردها دقیقا مشابه نیستند، اما یقینا از یک جنسند. در گذشته  این همذات پنداریها در سطح سازمانهای سیاسی دوطرف نمود برجسته ای داشت. همکاری برخی طرفهای فلسطینی با صدام حسین محل انتقاد است ولی اشخاص و احزاب کرد عراقی هم از این خبطها کم ندارند. نگرش سیاسی کردها نسبت به قضیه فلسطین باید مطابق قطعنامه های سازمان ملل باشد و بهتر است جامعه مدنی هم آموزشهای لازم را در این زمینه دریافت نماید. اشتباه است اگر تصور کنیم، مساله فلسطین تنها یک مساله عربی و یا اسلامی است. فلسطین دغدغه جدی چپها، لیبرالها و سبزهای غربی هم هست. شماره دیروز ایندیپندنت لقب مرد صلح برای پرز را به سخره گرفته بود.

 سخن بسیار است ولی برای پیشگیری از اطاله کلام به این بسنده می شود که جای قصاب قانا در دهوک نیست.نام شیمون پرز که اردوگاه پناهندگان سازمان ملل در لبنان را در سال 1996 قتل عام کرد و بیش از سیصد نفر زن و کودک را کشت، بیشتر شایسته آن است در کتاب تاریخ در کنار صدام و هیتلر و میلوسوئیج و …قرار گیرد.